از ایده تا رشد: سه گام پیش روی استارتاپ (ویدیو)
در ویدیو زیر این سه مرحله را توضیح میدهم:
در ویدیو زیر این سه مرحله را توضیح میدهم:
آرش میلانی عزیز نکات زیر را اضافه کرد:
۱. اهمیت این موضوع زمانی مشخص میشود که بدانیم خیلی از محصولات و سرویسها لزوما تفاوتی از نظر کیفیت با رقیبانشان ندارند ولی آنچه اونها رو متمایز میکنه این است که مشتریان محصول برتر، بعد از استفاده از محصول یا سرویس، در موردش با دوستان خود صحبت میکنن و به آنها استفاده از آن محصول را توصیه میکنند. (حتا بعد از یک تجربه بد، مثل نیاز به بازگشت کالا و تبدیل اون تجربه بد به یه تجربه عالی مثل بازگشت بدون چون و چرای کالا)
گو اینکه اندک کسبوکاری در ایران به اهمیت مشتریهای فعلی پیبرده است و بیشتر تمرکز روی بدست آوردن مشتریهای جدید است. در حالی که این روش روش پایداری نیست و در بلند مدت به کسب و کاری پایدار نمیانجامد.
۲. در ضمن افراد حین خرید محصول یا استفاده از سرویسی به دنبال به دست آوردن ارزشی هستند و اگر بعد از خرید آن ارزش را به دست نیاورند، پس ندادن مبلغ و بازگشت ندادن کالا نه تنها کاری غیر اخلاقی است بلکه از نظر مشتری، کسبوکار مورد نظر کلاهبردار است که همین که خرش از پل گذشته، او را تنها گذاشته است. این مشتریان نه تنها این کسبوکار را به کسی توصیه نمیکنند، بلکه از تمام اطرافیانشان میخواهند که بیخیال استفاده از محصول یا سرویس آن کسبوکار شوند. این یعنی با توجه به استدلال پاراگراف قبلی، در بلند مدت رشد کسبوکار با مشکل جدی مواجه خواهد شد.
دوست خوبم علی نعمتی شهاب امروز و دیروز چند بار به مقالهی «مدیر محصول خوب / مدیر محصول بد» نوشتهی بن هوروویتز اشاره کرد. این مقاله که برگردان مقالهی «Good Product Manager/Bad Product Manager» است در کتاب «سختی کارهای سخت» (The Hard Thing About Hard Things) آمده است.
به لطف سرکار خانم محمدی مدیر انتشارات آریانا قلم و با اجازهی این انتشارات، متن زیر از ترجمهی خوب این کتاب پیش روی شماست:
مدیرمحصول خوب شناخت خوبی از بازار، محصول، خط محصول و رقبا دارد و بر پایهای قوی از دانش و اطمینان عمل میکند. مدیرمحصول خوب، مدیرعامل محصولش است. مدیرمحصول خوب مسئولیت را تمام و کمال میپذیرد و موفقیت خودش را براساس موفقیت محصولش میسنجد.
مدیرمحصول خوب مسئول ارائۀ محصول مناسب در زمان مناسب و تمام الزامات تحقق این امر است. مدیرمحصول خوب شرایطی را که در آن کار میکند (شرکت، جذب درآمد، رقبا و غیره) میشناسد و مسئولیت طراحی و اجرای برنامۀ پیروزی را بر عهده میگیرد (عذر و بهانه نمیآورد).
مدیرمحصول بد تا دلت بخواهد عذر و بهانه دارد. سرمایهگذاری کافی نبود، مدیر مهندسی کودن است، در مایکروسافت ده برابر تعداد مهندسهای ما روی این محصول کار میکنند، سرم خیلی شلوغ است، بهاندازۀ کافی راهنمایی نمیشوم. مدیرعامل شرکت چنین بهانههایی نمیآورد، پس مدیرعامل محصول نیز نباید این کار را بکند.
مدیرمحصول خوب همۀ وقتش را صرف سروکله زدن با سازمانهای مختلفی که باید با هم کار کنند تا محصول مناسب در زمان مناسب ارائه شود نمیکند. او تمامِ وقت تیم محصول را نمیگیرد؛ وظایف گوناگون را مدیریت پروژهای نمیکند؛ قفلبازکن مهندسها نیست. او جزئی از تیم محصول نیست؛ بلکه تیم محصول را مدیریت میکند. تیمهای مهندسی مدیرمحصول خوب را «وسیلۀ بازاریابی» نمیپندارند. مدیرمحصول خوب، باید همتای مدیر مهندسی در بازاریابی باشد.
مدیرمحصول خوب اهداف را با سرعت و دقت تعریف میکند، «چیستی» (و نه «چگونگی») و مسیر رسیدن به این «چیستی» را مدیریت میکند. مدیرمحصول بد وقتی از خودش راضی است که «چگونگی» کار را تعیین کند. مدیرمحصول خوب ارتباطات نوشتاری و کلامی سریع و دقیقی با بخش مهندسی برقرار میکند. مدیرمحصول خوب جهتدهی غیررسمی نمیکند، بلکه صرفاً اطلاعات را بهصورت غیررسمی جمعآوری میکند.
مدیرمحصول خوب تضمین ایجاد میکند، سؤالات متداول را پاسخ میدهد و ارائهها و گزارشهایی تهیه میکند که برای فروشندگان، کارکنان بازاریابی و مدیران اجرایی کاربرد اهرمی دارند. مدیرمحصول بد از اینکه همۀ روزش را زیر هجمۀ سؤالات نیروهای فروش گذرانده گله میکند. مدیرمحصول خوب نقصهای جدی محصول را پیشبینی میکند و راهحلهای عملی برای آن میسازد. مدیرمحصول بد همۀ روز درحال آب ریختن روی آتش است.
مدیرمحصول خوب در مواجهه با موضوعات مهم (فشنگهای نقرهای رقابتی، انتخابهای دشوار مربوط به طراحی، تصمیمات سخت مربوط به محصول و حمله به بازارها یا عقبنشینی از آنها) رویکردی نوشتاری در پیش میگیرد. مدیرمحصول بد نظراتش را شفاهی بیان میکند و زانوی غم بغل میگیرد که «دستهای پشت پرده» اجازه نمیدهند کار انجام شود. وقتی هم که شکست خورد، مدعی میشود چنین روزی را میدیده است.
مدیرمحصول خوب تمرکز تیم را معطوف به درآمد و مشتریان میکند. مدیرمحصول بد تیم را روی تعداد قابلیتهایی که رقبا مشغول ساختن آنند، متمرکز میکند. مدیرمحصول خوب محصولات خوبی را تعریف میکند که با تلاش زیاد قابل ساختن هستند. مدیرمحصول بد محصولات خوبی را تعریف میکند که امکان ساخت آنها وجود ندارد یا اینکه اجازه میدهد مهندسان هر چیزی که خودشان میخواهند، بسازند (یعنی سختترین مسأله را حل کنند).
مدیرمحصول خوب در طول دورۀ طراحی محصول به ارائۀ ارزش برتر به بازار فکر میکند و در طول مرحلۀ ورود به بازار به فکر دستیابی به سهم بازار و تحقق اهداف درآمدی است. مدیرمحصول بد فرق ارائۀ ارزش، همپایی با قابلیتهای رقبا، قیمتگذاری و همهگیری را بهخوبی درک نمیکند. مدیرمحصول خوب مشکلات را تجزیه میکند. مدیرمحصول بد همۀ مسائل را با هم ترکیب میکند.
مدیرمحصول خوب راجع به داستانی که میخواهد در رسانهها نوشته شود فکر میکند. مدیرمحصول بد راجع به بیان تمامی قابلیتها و ارائۀ بیشترین دقت فنی در پاسخ به رسانهها فکر میکند. مدیرمحصول خوب از رسانهها سؤال میکند. مدیرمحصول بد به همۀ سؤالات رسانهها پاسخ میدهد. مدیرمحصول خوب فرض میکند که اعضای رسانهها و جامعۀ تحلیلگران واقعاً باهوش هستند. مدیرمحصول بد میپندارد خبرنگاران و تحلیلگران کودن هستند زیرا ظرافتهای تکنولوژی خاصش را درک نمیکنند.
مدیرمحصول خوب در ایجاد شفافیت از آنطرف بام میافتد. مدیرمحصول بد حتی بدیهیات را هم توضیح نمیدهد. مدیرمحصول خوب کارش و موفقیتش را تعریف میکند. مدیرمحصول بد همواره به دنبال کسی است که کارش را تعیین کند.
مدیرمحصول خوب هر هفته سروقت گزارش وضعیتش را ارسال میکند، زیرا منظم و منضبط است. مدیرمحصول بد فراموش میکند گزارش وضعیتش را بهموقع ارسال کند، زیرا ارزشی برای نظم و انضباط قائل نیست.
پ.ن: اگر کتاب سختی کارهای سخت را نخواندهاید، حتما بخوانید.
بپذیریم یا نه، کشور وارد دوران رکود شده است و خواه ناخواه این رکود روی اکوسیستمهای استارتاپی ایران هم تاثیر گذاشته است. چندی پیش ارایهای داشتم در مورد کارهایی که استارتاپ ها در این دوران میتوانند بکنند، با تاکید بیشتر روی مدلهای درآمدی؛ اسلایدها و ویدیوی این ارایه را اینجا میتوانید ببینید:
این ویدیو را در آپارات هم میتوانید ببینید:
https://www.aparat.com/v/CRtqo
به پیشنهاد شهرام شریف عزیز و با همراهی مهیار مهرجو پادکست جدیدی رو شروع کردیم. از آنجا که در مسیر و در میانهی راه این تصمیم رو گرفتیم و از آنجا که در مسیر فناوری هستیم، نام این پادکست رو «مسیر» گذاشتیم.
مسیر خبرهای روز فناوری دنیا و اخبار مهم اکوسیستم استارتاپی ایران را پوشش میدهد.
نام این قسمت «آیفون ۷، آمازون، استارتاپ ها» است؛ نخستین قسمت این پادکست رو بشنوید:
هفتهی پیش در حاشیهی نمایشگاه iran finex، فین استارز (finstars) برگزار شد، این برنامه که به همت شرکت اطلاع رسانی و خدمات بورس برگزار شده بود از چندین بخش از جمله نمایشگاه برای شرکتهای فینتک، منتورینگ، چند سخنرانی، مسابقه ارایه و چند پنل تشکیل شده بود. من نیز علاوه بر مربیگری، گرداننده پنل «فرهنگ سرمایه گذاری مشارکتی بخش دولتی و خصوصی» بودم.
در حاشیه این نمایشگاه رسول قربانی عزیز از راه پرداخت با من گفتگویی کرد درباره چالشهای فین تک (Fintech) در ایران؛ ویدیوی این مصاحبهی کوتاه را ببینید.
دوره سرمایه گذاری خطرپذیر (Venture Capital) من در دانشگاه استنفورد پایان یافت.
در این دوره دو هفتهای بسیار فشرده (گاهی روزها تا ۱۲ ساعت) و البته بسیار گران (۲۴ هزار دلار) که در دانشگاه استنفورد، در سیلیکون ولی، کالیفرنیا دیدم بسیار چیزها یاد گرفتم. (سایت دوره برای اطلاعات بیشتر)
اینکه چرا ۱۲ ساعت به این علت بود که برنامههای جنبی و گپ و گفت و انتقال تجربهها گاهی بسیار طول میکشید؛ گاهی پس از برنامه رسمی تا دیرهنگام با هم دورهایها و بعضی مدرسان درباره تجربیات سرمایه گذاری روی استارتاپ ها صحبت می کردیم.
این دوره که به همت دانشگاه Stanford و ۵۰۰ Startups برگزار شده بود، در نوع خود در دنیا بینظیر است.
استادان این دوره، حتی آنهای که از دانشگاه استنفورد بودند، همگی تجربیات درخشان و عملی بسیاری در سرمایه گذاری جسورانه داشتند.
هفتهی اول صبحها سه استاد ثابت استنفورد درس میدادند و بعد از ظهر یک یا چند VC سیلیکون ولی تجربیات عملی خود را با ما به اشتراک میگذاشتند؛ خوبی این دوره این بود که تقریبا تمام روزها دیو مک کلور کنار ما بود.
امیدوارم بتوانم آموزههای این دوره ارزشمند را به خوبی پیاده کنم.
برنامهی بعدی ام این است که در دو ماه آینده از شرکت های مطرح سیلیکون ولی بازدید کنم؛ با افراد سرشناس و موفق دیدار و گفتگو کنم و تا میتوانم یاد بگیرم.
اگر به دورهی Venture Capital Unlocked علاقهمندید، من سرفصلهای رسمی خودمان را اینجا به اشتراک میگذارم:
مقالهی «چالشهای تامین سرمایه در استارتاپها» در شماره ۳۱، زمستان فصلنامه همشهری اقتصاد منتشر شده است.
متن این مقاله را اینجا بازنشر میدهم.
استارتاپها نوعی از شرکتهای نوپا هستند که به سرعت رشد میکنند، ولی در ابتدای کار با عدم قطعیت بسیار دستوپنجه نرم میکنند به گونهای که در آغاز حتی در مورد اینکه مشتریشان کیست، چه محصولی میخواهند تولید کنند و اینکه چگونه پول در میآورند سردرگم هستند.
گرچه رشد سریع و نوید بازگشت سرمایه چندصد درصدی از یکسو استارتاپها را برای سرمایهگذاری جذاب میکند، از دیگر سو این عدم قطعیت و پیچیدگی، سرمایهگذاری در استارتاپها را سخت میکند و نیاز به شناختی دقیق از ماهیت و چگونگی کارکرد استارتاپها را الزامی میکند از این رو بسیاری از سرمایهگذاران معمولی به این حوزه ورود نمیکنند و این صنعت مکانیزمهای سرمایهگذاری خاص خود را دارد. استارتاپها در مراحل مختلف از عمر خود از هرکدام از اینها استفاده میکنند.
خودگردانی (Bootstrapping): امروزه کمتر سرمایهگذاری روی استارپهایی که در مرحله ایده قرار دارند سرمایهگذاری میکند چرا که کمتر ایدهای است که به تنهایی ارزش داشته باشد. بنیانگذاران استارتاپها باید در این مرحله خود ایدهشان را اعتبارسنجی کرده و بررسی کنند که آیا این ایده مسالهای جدی را که مشتریان برایش اهمیت قایل میشوند را حل میکند یا اینکه اصلا آن مساله ارزش حل کردن ندارد. بزرگترین چالش بنیانگذاران این است که عاشق ایده خود میشوند و همین مانع میشود بهدرستی آنرا بررسی کنند. البته بعضی از دورههای پیش شتابدهی راهنمایی لازم برای رسیدن به این مرحله را برای استارتاپها فراهم میکنند.
پس از یافتن مسالهای که ارزش حل کردن دارد یا اصطلاحا رسیدن به «همخوانی مساله/راهحل» و ساختن نمونه اولیه، استارتاپها چند گزینه پیش روی خود دارند. گرچه علاوه بر اینها حیاتیترین نقش کارآفرینان ساختی تیمی است که مکمل هم هستند و میتوانند استارتاپ را به پیش برانند.
فرشتگان سرمایهگذار (Angel Investors): فرشتگان سرمایهگذار معمولا خود کارآفرینانی هستند که از فروش و یا به بورس رفتن استارتاپ خود ثروتمند شدهاند و با توجه به شناخت خیلی خوبی که از حوزه فناوری دارند مایلند سرمایه خود را به این سمت بکشانند. چالش بزرگ کنونی این است که با توجه جوان بودن حوزه کارآفرینی فناوری و استارتاپها، تعداد خیلی کمی فرشته سرمایهگذار وجود دارند و برخی از آنها حتی از صنایع غیر فناور وارد این حوزه شدهاند. برخی دیگر نیز ترجیح میدهند در مراحل بعدتر (مثلا بعد از شتابدهندهها) سرمایهگذاری کنند.
شتابدهندهها (Accelerators): شتابدهندهها معمولا نقش بسیار مهمی در اکوسیستم استارتاپی شهرها دارند. همینطور که از نامشان پیداست وظیفه آنها شتابدادن به فرآیند موفقیت (یا گاه شکست) استارتاپ است. شتابدهندهها معمولا استارتاپهای رسیده به «همخوانی مساله/راهحل» را پذیرش کرده و تلاش میکنند که آنها را به مهمترین نقطه عمر استارتاپها یعنی «همخوانی محصول/بازار» برسانند و آن جایی است که بازار به شکل جدی شروع به واکنش خیلی خوب و زیاد به محصول آنها میکنند و این همانجایی است که رشد زیاد استارتاپها شروع میشود. این نقطه از آن رو حیاتی است که درصد بالای از استارتاپها به آن نمیرسند که این البته بخشی جداییناپذیر از ماهیت کسبوکار استارتاپهاست.
شتابدهندهها معمولا سرمایهای اندک (اصطلاحا Pre-Seed)، در برخی موارد فضای کاری و مهمتر از همه آموزش و مربیگری را برای استارتاپها فراهم میکنند. خوشبختانه در حال حاضر حداقل ۷ شتابدهنده در کشور در حال فعالیت هستند و روزبهروز بر تعداد آنها افزوده میشود. بزرگترین چالش شتابدهندهها نبود شبکهمربیان کارآزموده و باتجربه است که یکی از دلایل آن، جوان بودن اکوسیستم و صنعت است.
استارتاپهایی که نمونهی اولیه ساختهاند یه راه غیر متعارف دیگر برای جذب سرمایه برای محصول خود دارند و آن جمعسپاری (CrowdFunding) ست. که در مجالی دیگر به آن میپردازیم.
سرمایهگذار ارزش آفرین (Venture Capital): استارتاپها پس از رسیدن به «همخوانی محصول/بازار» باید روی رشد تمرکز کنند و برای آن به سرمایهی بیشتری نیاز دارند که باید از سوی شرکتهای سرمایهگذاری ارزشآفری تامین شود، بزرگترین چالش استارتاپها در ایران در این بخش است چرا که تعداد VCها هنوز بسیار کم است و از این میان هم جز معدودی، بیشترشان هنوز تفکری سنتی دارند و میخواهند کنترل هیات مدیره را به دست گیرند یا اینکه قسمت اعظم سهام را بهدست بیاورند که البته این کار علاوه بر کُشتن انگیزه کارآفرینان، در دورهای بعد سرمایهپذیری برای استارتاپها مشکل ایجاد میکند و در درازمدت باعث مرگ شرکت میشود. صنعت سرمایهگذاری ارزشآفرین همچون خود اکوسیستم استارتاپی ایران بسیار جوان است ولی امید میرود بهزودی و با ورود بازیگران بیشتر و بهروز تر به این عرصه، وضعیت به مراتب بهتر گردد.
در پایان، باز هم یادآور میشوم که سرمایهگذاری در حوزهای استارتاپها نوپا ست و بسیاری از مسایل آن هنوز جا نیفتاده است. برای نمونه هنوز ارزشگذاری استارتاپها حتی با نُرم منطقه فاصله بسیار دارد. یا شرایط (term) قراردادهای سرمایهگذاری غیرمنصفانه هستند.
نکته بسیار مهم دیگر این است که به علت کمبودن تعداد سرمایهگذاران ارزش آفرین «جدّی»، این خطر وجود دارد که اینسرمایهگذاران رهبری بازار را بهگونهای که خود میخواهند بهدست گیرند و این اکوسیستم نوپا را از آن خود کنند.
چالش دیگر نیز ورود سازمانهای دولتی یا حمایت کورکورانه نهادهای دولتی ست که میتواند ضربه مهلکی به بدنه نوزادگونه و ضریف این اکوسیستم وارد نماید.
سال گذشته در چند نوشته درباره اکوسیستم استارتاپی و لزوم آن نوشتم که با بررسی برنامه استارتاپ شیلی (Startup Chile) آغاز شد (اینجا)؛ در یکی از نوشتهها نیز «تز بولدر» برد فلد (Brad Feld) برای جامعه استارپی را معرفی کردم. (اینجا)
این نوشته نیز بر اساس نظرات برد فلد به عناصر کلیدی یک جامعه استارتاپی پر قدرت میپردازد که آنرا به پارسی برگرداندم. (نوشته اصلی)
این نوشته خلاصهای است از آنچه برد فلد در کتابش (Startup Communities: Building an Entrepreneurial Ecosystem in Your City) به آنها اشاره میکند.
توجه: در این نوشته منظور از «جامعه»، «جامعه استارتاپی» است.
اکوسیستم موفق اجزایی دارد که بدون آنها موفق نخواهد بود. روشن است که بسیاری از این عناصر بیشتر به آدمها و فرهنگ ربط دارند تا به معیارهای خشکی همچون تعداد دورهای سرمایهپذیری و تعداد استارتاپهای فروخته شده.
جامعه استارتاپی بازیگران بسیاری دارد: کارآفرینان، سرمایه گذاران، دانشگاهها، خدمات پشتیبانی، شرکتهای بزرگ، دولت و تماشاگران. همه برای سلامت جامعه استارتاپی مهم هستند. ولی فقط یک گروه باید بالای دیگران در صدر هرم قرار بگیرد: کارآفرینان. بقیه فقط خوراک آنها را تامین میکنند. (نوشته تز بولدر را بخوانید)
ایران و هر اکوسیستم رو به رشد دیگری در جهان به داستان های موفقیت خاص خود نیاز دارند. ولی موفقیت (بخوانید: داشتن یک فروش خوب و چاق و چله) به تنهایی دلیل رهبر بودن یک فرد نیست. رهبر باید ویژگیهای زیر را نیز داشته باشد:
– هماهنگکننده جامعه (استارتاپی) است، با دیگران همکاری میکند، دیگر رهبران احتمالی را شناسایی میکند و در برگزاری رخدادهایی که به جامعه سود میرساند مشارکت میکند.
– سخنگوی دیگر کارآفرینان است. این لزوما به معنی نوشتن پستهای طولانی در بلاگ نیست، بلکه عمل کردن به عنوان یک واسط برای منعکس کردن بازخورد به دیگر بازیگران اکوسیستم است. یعنی اینکه به دولت میگوید که فلان فعالیتهای مشخص جواب میدهند یا خیر، یا اینکه به یک سرمایهگذار میگوید که در جهت منافع جامعه گام بر نمیدارد. آنها رشتههای وصل کنندهای هستند که همه را به یکدیگر مرتبط میکنند.
– رهبران برای مدت طولانی این بار را به دوش میکشند. نه برای پنج سال. نه ده سال. بلکه آنگونه که برد فلد میگوید بیست سال. ساخت جامعه (استارتاپی) تعهد و مشارکتی دراز مدت است و از چرخههای دولتی (در ایران ۴ سال) و برنامههای اقتصادی (در ایران ۵ سال) خیلی بیشتر طول میکشد. رهبران با بادهای راست و چپ از مسیر خود منحرف نمیشوند.
در حالت ایدهآل خود کارآفرینان باید رهبران جوامع استارتاپی باشند. وقتی خوراکدهندگان رهبری را به عهده میگیرند کارها به هم میریزد چراکه آنها اساسا طرز فکر و اولویتهای متفاوتی نسبت به کارآفرینان دارند.
در اصل، نوع دوستی عمل بخشیدن سخاوتمندانه بدون انتظار بازگرداندن فوری است.
این تفاوت فرهنگ کسبوکار و فرهنگ استارتاپی است: در حالیکه کسبوکارها رقبا را با بدبینی زیاد در نظر میگیرند تمایل دارند فعالیتهایشان را با حاصل جمع صفر ببینند. استارتاپها فرصتها را در بزرگ کردن کیک اقتصادی با هم میبینند.
رقبا میتوانند از دوستان یا همکاران شما باشند و جابهجایی افقی نیروها بین استارتاپها کاری درست است و بد تلقی نمیشود زیرا اینکار به جا به جایی دانش میانجامد.
مربیگری و پندهای درست باید رایگان و راحت داده شود. با اینکه به وضوح مشخص است که چه کسی پند میدهد، مربیان نیز میتوانند چیزهایی زیادی از کسانی که راهنماییشان میکنند یاد بگیرند.
سرآخر اینکه، سرویس دهندگان باید به دنبال کمک به استارتاپ ها باشند، به جای اینکه فقط دنبال درآوردن پول از آن ها باشند. برای نمونه یک شرکت حقوقی (یا مشاور حقوقی) میتواند این کار را با دادن راهنمایی حقوقی رایگان یا ارزان انجام دهد تا ارتباطی دراز مدت را بسازد. اگر استارتاپ موفق شود، شرکت حقوقی یک مشتری دراز مدت را به دست آورده است.
شکست، گرچه وضعیت ایدهآلی نیست ولی نباید به این منجر شود که کارآفرین از جامعه طرد شود. این سرمایهای است که باید ارج داده شود.
نگهداشتن کارآفرینان شکست خورده در جامعه، آن جامعه را از جهتگیری پیروزمندان مصون میکند- منظور از جهتگیری پیروزمندان عارضهای است که در آن وسواسی ناسالم که نسبت به مدلهای موفق و پندهایی که میدهند دارند باعث شود نسبت به درسهایی که شکستها میتوانند یاد بدهد کور شوند.
با پذیرفتن کارآفرینان شکست خورده یا حتی جذب آنها به شرکت خود، جامعه سود میبرد زیرا تاثیر شکست کمرنگ شده و به این افراد فرصت داده میشود تا نقشه حرکت بعدی خود را بکشند و دوباره به بازی برگردند.
رخدادهای همچون Failcon (کنفرانسی که در آن کارآفرینان از شکستهای خود میگویند) روشی عالی برای جا انداختن فرهنگ پذیرش شکست هستند.
برد فلد به این نکته اشاره میکند که تازهواردان باید به سرعت به جامعه معرفی شود، بدون توجه به اینکه دنبال ایفای چه نقشی هستند. این شامل توصیه آنها به رخدادها و افراد کلیدی نیز میشود، حتی وارد کردن آنها در برگزاری برنامههای جامعه که باعث میشود پتانسیلهای رهبری آنها کشف شود.
آغوش باز شامل رهبری هم میشود. جوامع استارتاپی باید شبکهای سهلالوصول از رهبران با سلسله مراتب انعطافپذیر و مسطح داشته باشد. رهبران کنونی نباید نسبت به کارآفرینان تازه واردی که تبدیل به وزنهای در اکوسیستم میشوند احساس خطر کنند. آنها باید پذیرا باشند.
وقتی عناصر کلیدی پاس داشته شوند، هرچیز دیگر به دنبالش خواهد آمد. کارآفرینی با فروشی خوب یا شرکت بزرگ سودده نیروهای مستعد دنیای پیرامون را برای کار با خود جذب خواهند کرد. سرمایهگذارن میخواهند در این اکوسیستم سرمایهگذاری کنند چراکه اکوسیستم توانایی خود در به ثمر رساندن را ثابت کرده است. فرهنگ باز و دوستانه موهبتی است که به بخشیدن ادامه میدهد.
من معتقدم که زیرساخت نسبت به داشتن آدمهای درست -رهبران و خوراکدهندگان- در جامعه، فاکتور با اهمیت کمتری است. کارآفرینان مسایل را حل میکنند و نبود زیرساخت مسالهای است که حل میشود.
شاید این جامعه نتواند استارتاپهای پیشرویی همچون Square یا Leap Motion بیرون بدهد ولی میتواند محصولاتی بیرون دهد که مسایل منطقهای را حل کنند کاری که سیلیکون ولی از انجام آن عاجز است.
جمع بندی اینکه کتاب فلد چندین پیشنهاد دارد که میتوان اینها بهتر هم بکند گرچه شاید این پیشنهادها برای اکوسیستم پر رونق لازم و کافی نباشند.
مفهوم پذیرا بودن شامل همه چیزی میشود: جنس، طبقه، نژاد، ملیت. لزومی ندارد رهبران کارآفرین شهروند آن کشور باشند، میتوانند مهاجرانی باشند که برای موفقیت اکوسیستم سرمایه گذاشتهاند.
زنان و اقلیتهای بیشتری باید درون جامعه بازی داده شوند، برای تشویق این کار استخدام های بدون تبعیض و کارورزیها میتوانند این جهتگیریها را ریشه کن کنند.
نخبهگرایی، جنسیتگرایی، بیگانههراسی و … این عقاید در جامعه استارتاپی جایی ندارند.
جامعه استارتاپی را مانند یک اَبَر ارگانیسم در نظر بگیرید که اجزا اصلیاش ترکیب شدهاند تا شخصیتی متمایز را شکل دهند با مجموعهای از تواناییها و ضعفها. بنابراین جوامع، بخشی از اجتماع بزرگتری هستند که به هدف مشترک ترویج روحیه کارآفرینی خدمت میکند.
از این دید، اکوسیستم ها باید تلاش کنند تا به جای رجزخوانی با هم ارتباطات قویتری را شکل دهند. سیلیکون ولی هم میتواند از ایران بسیاری چیزها یاد بگیرد، همینطور که از سنگاپور، جاکارتا، هند، دوبی و … میتواند خیلی چیزها یاد بگیرد.
ما در جایی قرار داریم که استارتاپ هایمان میتوانند از توانایی اکوسیستمهای مختلف دور و بر بهره ببرند. برای مثال کشورهای عربی بازار بالقوهای در اختیار ما میگذارند (بازار چندصدمیلیونی عرب زبانها و خط مشترک را در نظر بگیرید یا کشورهای شمالیمان را یا حتی دیگر کشورهای پارسی زبان)
برای درهم آمیختن جوامع نیاز است تا کنفرانسها و رخدادهای منطقهای برگزار شود و همکاریهای ملموسی بین این جوامع صورت پذیرد. (سایت www.wamda.com که بارها در جاهای مختلف درباره آن صحبت کردهام نقطه شروع خوبی است)
با وجود آنکه ممکن است اینجا محیطی نامناسب برای استارتاپها تلقی شود، مشکلات نمیتواند باعث شود که آبادی و فرهنگ استارتاپی خود را نسازیم، فرهنگی که افراد با ذهن باز میتوانند دورهم جمع شوند و از هم پشتیبانی و حمایت کنند و اینگونه معجزه رخ میدهد.
برای درک بهتر جوامع استارتاپی کتاب برد فلد را بخوانید.
می خواهید بار دیگر که مطلبی نوشته شد، آگاه گردید؟ عضو خوراک (feed) این بلاگ شوید.
میتوانید توییتهای پارسی من درباره استارتاپها را@ghanemzadeh (اینجا) دنبال کنید.