رشد استارتاپهای موفق چقدر است؟
در اینکه رشد یکی از مهمترین عناصر استارتاپ است، هیچکس شک ندارد. اما بعضی پا را از این فراتر می گذارند و آنرا مهمترین عنصر استارتاپ میدانند.
پال گراهام در مقالهی معروف خود «استارتاپ = رشد» استارتاپ را اینگونه تعریف میکند:
«استارتاپ شرکتی ست که ساخته شده تا به سرعت رشد کند. نفس تازه تاسیس بودن هیچ شرکتی را استارتاپ نمیکند.
برای استارتاپ بودن الزامی برای کار در زمینه فناوری، یا جذب سرمایهخطر پذیر، یا خریده شدن وجود ندارد.
تنها چیز اساسی رشد است. هرچیز دیگری که به استارتاپها نسبت میدهیم از رشد میآید.»
رشد استارتاپهای خوب و موفق چقدر است؟
رشد استارتاپها در سالهای نخست معمولا با میزان رشد هفتگی (هفته به هفته) سنجیده میشود.
گراهام در همان مقاله رشدهای مورد انتظار از استارتاپهای را در جدولی میآورد (تصویر زیر).
توضیح: در جدول بالا رشدهای هفتگی و معادل رشد سالانهی آنها آمده است. هر X برابر است با رشدی یک برابری یا ۱۰۰ درصدی. برای نمونه اگر شما هفتهای %۵ رشد کنید، در پایان سال ۲.۸ برابر شدهاید به بیان دیگر به صورت انباشته ۲۸۰ درصد رشد داشتهاید.
– بیشتر استارتاپها رشد هفتگی زیر ۴ درصدی دارند که معمولا خوب تلقی نمیشود.
- استارتاپهای «خوب» رشد هفتگی ۵ تا ۷ درصد دارند (معادل رشد سالانه ۱۲ تا ۳۳ برابری).
- استارتاپ های «عالی» رشد هفتگی ۱۰ درصدی یا حتی بیشتر دارند.
برای روشنتر شدن میزان تفاوت این درصدها مثالی که خود گراهام در مقالهاش آورده را اینجا میآورم:
– شرکتی که ۱۰۰۰ دلار در ماه در میآورد با رشد هفتگی ٪۱ پس از چهارسال درآمد ماهانه اش میشود ۷۹۰۰ دلار.
– همان شرکت اگر با نرخ ٪۵ در هفته رشد کند، پس از چهار سال درآمد ماهانه اش میشود ۲۵ میلیون دلار.
دورهای سرمایه پذیری / سرمایه گذاری در استارتاپهای ایران
در چند وقت اخیر در گروهها و کانالهای تلگرامی استارتاپی بحثهای زیادی در مورد جذب سرمایه از سرمایهگذار مطرح میشود. گاهی در میان این صحبتها به نظر میآید که ادبیات سرمایهگذاری/سرمایهپذیری درست جا نیفتاده است. یکی از این بحثها دورهای سرمایهگذاری است.
برای همین سعی کردم، ضمن سادهسازی، مراحل مختلف جذب سرمایه در ایران، اهداف هر مرحله، کارهایی که باید در مرحله انجام شود و حدود سرمایهای که جذب میشود را در اسلایدهای بالا بیاورم.
لطفا بازخوردهایتان را با من در میان بگذارید.
پ.ن: اعداد و ارقام و بازههایی که در این اسلایدها آمده است برای صنعت IT است و بدیهی است برای صنایع و فناوریهای دیگر متفاوت است.
چرا استارتاپها باید با «پذیرندگان آغازین» شروع کنند!؟

تاثیر ادغام زورق در علی بابا روی فضای سرمایهگذاری جسورانهی ایران چیست؟
چالشهای تامین سرمایه در استارتاپ ها
مقالهی «چالشهای تامین سرمایه در استارتاپها» در شماره ۳۱، زمستان فصلنامه همشهری اقتصاد منتشر شده است.
متن این مقاله را اینجا بازنشر میدهم.
استارتاپها نوعی از شرکتهای نوپا هستند که به سرعت رشد میکنند، ولی در ابتدای کار با عدم قطعیت بسیار دستوپنجه نرم میکنند به گونهای که در آغاز حتی در مورد اینکه مشتریشان کیست، چه محصولی میخواهند تولید کنند و اینکه چگونه پول در میآورند سردرگم هستند.
گرچه رشد سریع و نوید بازگشت سرمایه چندصد درصدی از یکسو استارتاپها را برای سرمایهگذاری جذاب میکند، از دیگر سو این عدم قطعیت و پیچیدگی، سرمایهگذاری در استارتاپها را سخت میکند و نیاز به شناختی دقیق از ماهیت و چگونگی کارکرد استارتاپها را الزامی میکند از این رو بسیاری از سرمایهگذاران معمولی به این حوزه ورود نمیکنند و این صنعت مکانیزمهای سرمایهگذاری خاص خود را دارد. استارتاپها در مراحل مختلف از عمر خود از هرکدام از اینها استفاده میکنند.
خودگردانی (Bootstrapping): امروزه کمتر سرمایهگذاری روی استارپهایی که در مرحله ایده قرار دارند سرمایهگذاری میکند چرا که کمتر ایدهای است که به تنهایی ارزش داشته باشد. بنیانگذاران استارتاپها باید در این مرحله خود ایدهشان را اعتبارسنجی کرده و بررسی کنند که آیا این ایده مسالهای جدی را که مشتریان برایش اهمیت قایل میشوند را حل میکند یا اینکه اصلا آن مساله ارزش حل کردن ندارد. بزرگترین چالش بنیانگذاران این است که عاشق ایده خود میشوند و همین مانع میشود بهدرستی آنرا بررسی کنند. البته بعضی از دورههای پیش شتابدهی راهنمایی لازم برای رسیدن به این مرحله را برای استارتاپها فراهم میکنند.
پس از یافتن مسالهای که ارزش حل کردن دارد یا اصطلاحا رسیدن به «همخوانی مساله/راهحل» و ساختن نمونه اولیه، استارتاپها چند گزینه پیش روی خود دارند. گرچه علاوه بر اینها حیاتیترین نقش کارآفرینان ساختی تیمی است که مکمل هم هستند و میتوانند استارتاپ را به پیش برانند.
فرشتگان سرمایهگذار (Angel Investors): فرشتگان سرمایهگذار معمولا خود کارآفرینانی هستند که از فروش و یا به بورس رفتن استارتاپ خود ثروتمند شدهاند و با توجه به شناخت خیلی خوبی که از حوزه فناوری دارند مایلند سرمایه خود را به این سمت بکشانند. چالش بزرگ کنونی این است که با توجه جوان بودن حوزه کارآفرینی فناوری و استارتاپها، تعداد خیلی کمی فرشته سرمایهگذار وجود دارند و برخی از آنها حتی از صنایع غیر فناور وارد این حوزه شدهاند. برخی دیگر نیز ترجیح میدهند در مراحل بعدتر (مثلا بعد از شتابدهندهها) سرمایهگذاری کنند.
شتابدهندهها (Accelerators): شتابدهندهها معمولا نقش بسیار مهمی در اکوسیستم استارتاپی شهرها دارند. همینطور که از نامشان پیداست وظیفه آنها شتابدادن به فرآیند موفقیت (یا گاه شکست) استارتاپ است. شتابدهندهها معمولا استارتاپهای رسیده به «همخوانی مساله/راهحل» را پذیرش کرده و تلاش میکنند که آنها را به مهمترین نقطه عمر استارتاپها یعنی «همخوانی محصول/بازار» برسانند و آن جایی است که بازار به شکل جدی شروع به واکنش خیلی خوب و زیاد به محصول آنها میکنند و این همانجایی است که رشد زیاد استارتاپها شروع میشود. این نقطه از آن رو حیاتی است که درصد بالای از استارتاپها به آن نمیرسند که این البته بخشی جداییناپذیر از ماهیت کسبوکار استارتاپهاست.
شتابدهندهها معمولا سرمایهای اندک (اصطلاحا Pre-Seed)، در برخی موارد فضای کاری و مهمتر از همه آموزش و مربیگری را برای استارتاپها فراهم میکنند. خوشبختانه در حال حاضر حداقل ۷ شتابدهنده در کشور در حال فعالیت هستند و روزبهروز بر تعداد آنها افزوده میشود. بزرگترین چالش شتابدهندهها نبود شبکهمربیان کارآزموده و باتجربه است که یکی از دلایل آن، جوان بودن اکوسیستم و صنعت است.
استارتاپهایی که نمونهی اولیه ساختهاند یه راه غیر متعارف دیگر برای جذب سرمایه برای محصول خود دارند و آن جمعسپاری (CrowdFunding) ست. که در مجالی دیگر به آن میپردازیم.
سرمایهگذار ارزش آفرین (Venture Capital): استارتاپها پس از رسیدن به «همخوانی محصول/بازار» باید روی رشد تمرکز کنند و برای آن به سرمایهی بیشتری نیاز دارند که باید از سوی شرکتهای سرمایهگذاری ارزشآفری تامین شود، بزرگترین چالش استارتاپها در ایران در این بخش است چرا که تعداد VCها هنوز بسیار کم است و از این میان هم جز معدودی، بیشترشان هنوز تفکری سنتی دارند و میخواهند کنترل هیات مدیره را به دست گیرند یا اینکه قسمت اعظم سهام را بهدست بیاورند که البته این کار علاوه بر کُشتن انگیزه کارآفرینان، در دورهای بعد سرمایهپذیری برای استارتاپها مشکل ایجاد میکند و در درازمدت باعث مرگ شرکت میشود. صنعت سرمایهگذاری ارزشآفرین همچون خود اکوسیستم استارتاپی ایران بسیار جوان است ولی امید میرود بهزودی و با ورود بازیگران بیشتر و بهروز تر به این عرصه، وضعیت به مراتب بهتر گردد.
در پایان، باز هم یادآور میشوم که سرمایهگذاری در حوزهای استارتاپها نوپا ست و بسیاری از مسایل آن هنوز جا نیفتاده است. برای نمونه هنوز ارزشگذاری استارتاپها حتی با نُرم منطقه فاصله بسیار دارد. یا شرایط (term) قراردادهای سرمایهگذاری غیرمنصفانه هستند.
نکته بسیار مهم دیگر این است که به علت کمبودن تعداد سرمایهگذاران ارزش آفرین «جدّی»، این خطر وجود دارد که اینسرمایهگذاران رهبری بازار را بهگونهای که خود میخواهند بهدست گیرند و این اکوسیستم نوپا را از آن خود کنند.
چالش دیگر نیز ورود سازمانهای دولتی یا حمایت کورکورانه نهادهای دولتی ست که میتواند ضربه مهلکی به بدنه نوزادگونه و ضریف این اکوسیستم وارد نماید.
عناصر کلیدی اکوسیستم کارآفرینی قدرتمند
سال گذشته در چند نوشته درباره اکوسیستم استارتاپی و لزوم آن نوشتم که با بررسی برنامه استارتاپ شیلی (Startup Chile) آغاز شد (اینجا)؛ در یکی از نوشتهها نیز «تز بولدر» برد فلد (Brad Feld) برای جامعه استارپی را معرفی کردم. (اینجا)
این نوشته نیز بر اساس نظرات برد فلد به عناصر کلیدی یک جامعه استارتاپی پر قدرت میپردازد که آنرا به پارسی برگرداندم. (نوشته اصلی)
این نوشته خلاصهای است از آنچه برد فلد در کتابش (Startup Communities: Building an Entrepreneurial Ecosystem in Your City) به آنها اشاره میکند.
توجه: در این نوشته منظور از «جامعه»، «جامعه استارتاپی» است.
عناصر کلیدی:
اکوسیستم موفق اجزایی دارد که بدون آنها موفق نخواهد بود. روشن است که بسیاری از این عناصر بیشتر به آدمها و فرهنگ ربط دارند تا به معیارهای خشکی همچون تعداد دورهای سرمایهپذیری و تعداد استارتاپهای فروخته شده.
کارآفرینان- رهبران
جامعه استارتاپی بازیگران بسیاری دارد: کارآفرینان، سرمایه گذاران، دانشگاهها، خدمات پشتیبانی، شرکتهای بزرگ، دولت و تماشاگران. همه برای سلامت جامعه استارتاپی مهم هستند. ولی فقط یک گروه باید بالای دیگران در صدر هرم قرار بگیرد: کارآفرینان. بقیه فقط خوراک آنها را تامین میکنند. (نوشته تز بولدر را بخوانید)
ایران و هر اکوسیستم رو به رشد دیگری در جهان به داستان های موفقیت خاص خود نیاز دارند. ولی موفقیت (بخوانید: داشتن یک فروش خوب و چاق و چله) به تنهایی دلیل رهبر بودن یک فرد نیست. رهبر باید ویژگیهای زیر را نیز داشته باشد:
– هماهنگکننده جامعه (استارتاپی) است، با دیگران همکاری میکند، دیگر رهبران احتمالی را شناسایی میکند و در برگزاری رخدادهایی که به جامعه سود میرساند مشارکت میکند.
– سخنگوی دیگر کارآفرینان است. این لزوما به معنی نوشتن پستهای طولانی در بلاگ نیست، بلکه عمل کردن به عنوان یک واسط برای منعکس کردن بازخورد به دیگر بازیگران اکوسیستم است. یعنی اینکه به دولت میگوید که فلان فعالیتهای مشخص جواب میدهند یا خیر، یا اینکه به یک سرمایهگذار میگوید که در جهت منافع جامعه گام بر نمیدارد. آنها رشتههای وصل کنندهای هستند که همه را به یکدیگر مرتبط میکنند.
– رهبران برای مدت طولانی این بار را به دوش میکشند. نه برای پنج سال. نه ده سال. بلکه آنگونه که برد فلد میگوید بیست سال. ساخت جامعه (استارتاپی) تعهد و مشارکتی دراز مدت است و از چرخههای دولتی (در ایران ۴ سال) و برنامههای اقتصادی (در ایران ۵ سال) خیلی بیشتر طول میکشد. رهبران با بادهای راست و چپ از مسیر خود منحرف نمیشوند.
در حالت ایدهآل خود کارآفرینان باید رهبران جوامع استارتاپی باشند. وقتی خوراکدهندگان رهبری را به عهده میگیرند کارها به هم میریزد چراکه آنها اساسا طرز فکر و اولویتهای متفاوتی نسبت به کارآفرینان دارند.
روحیه نوع دوستی
در اصل، نوع دوستی عمل بخشیدن سخاوتمندانه بدون انتظار بازگرداندن فوری است.
این تفاوت فرهنگ کسبوکار و فرهنگ استارتاپی است: در حالیکه کسبوکارها رقبا را با بدبینی زیاد در نظر میگیرند تمایل دارند فعالیتهایشان را با حاصل جمع صفر ببینند. استارتاپها فرصتها را در بزرگ کردن کیک اقتصادی با هم میبینند.
رقبا میتوانند از دوستان یا همکاران شما باشند و جابهجایی افقی نیروها بین استارتاپها کاری درست است و بد تلقی نمیشود زیرا اینکار به جا به جایی دانش میانجامد.
مربیگری و پندهای درست باید رایگان و راحت داده شود. با اینکه به وضوح مشخص است که چه کسی پند میدهد، مربیان نیز میتوانند چیزهایی زیادی از کسانی که راهنماییشان میکنند یاد بگیرند.
سرآخر اینکه، سرویس دهندگان باید به دنبال کمک به استارتاپ ها باشند، به جای اینکه فقط دنبال درآوردن پول از آن ها باشند. برای نمونه یک شرکت حقوقی (یا مشاور حقوقی) میتواند این کار را با دادن راهنمایی حقوقی رایگان یا ارزان انجام دهد تا ارتباطی دراز مدت را بسازد. اگر استارتاپ موفق شود، شرکت حقوقی یک مشتری دراز مدت را به دست آورده است.
پذیرش شکست
شکست، گرچه وضعیت ایدهآلی نیست ولی نباید به این منجر شود که کارآفرین از جامعه طرد شود. این سرمایهای است که باید ارج داده شود.
نگهداشتن کارآفرینان شکست خورده در جامعه، آن جامعه را از جهتگیری پیروزمندان مصون میکند- منظور از جهتگیری پیروزمندان عارضهای است که در آن وسواسی ناسالم که نسبت به مدلهای موفق و پندهایی که میدهند دارند باعث شود نسبت به درسهایی که شکستها میتوانند یاد بدهد کور شوند.
با پذیرفتن کارآفرینان شکست خورده یا حتی جذب آنها به شرکت خود، جامعه سود میبرد زیرا تاثیر شکست کمرنگ شده و به این افراد فرصت داده میشود تا نقشه حرکت بعدی خود را بکشند و دوباره به بازی برگردند.
رخدادهای همچون Failcon (کنفرانسی که در آن کارآفرینان از شکستهای خود میگویند) روشی عالی برای جا انداختن فرهنگ پذیرش شکست هستند.
آغوش باز به روی تازهواردان
برد فلد به این نکته اشاره میکند که تازهواردان باید به سرعت به جامعه معرفی شود، بدون توجه به اینکه دنبال ایفای چه نقشی هستند. این شامل توصیه آنها به رخدادها و افراد کلیدی نیز میشود، حتی وارد کردن آنها در برگزاری برنامههای جامعه که باعث میشود پتانسیلهای رهبری آنها کشف شود.
آغوش باز شامل رهبری هم میشود. جوامع استارتاپی باید شبکهای سهلالوصول از رهبران با سلسله مراتب انعطافپذیر و مسطح داشته باشد. رهبران کنونی نباید نسبت به کارآفرینان تازه واردی که تبدیل به وزنهای در اکوسیستم میشوند احساس خطر کنند. آنها باید پذیرا باشند.
شربت اندر شربت
وقتی عناصر کلیدی پاس داشته شوند، هرچیز دیگر به دنبالش خواهد آمد. کارآفرینی با فروشی خوب یا شرکت بزرگ سودده نیروهای مستعد دنیای پیرامون را برای کار با خود جذب خواهند کرد. سرمایهگذارن میخواهند در این اکوسیستم سرمایهگذاری کنند چراکه اکوسیستم توانایی خود در به ثمر رساندن را ثابت کرده است. فرهنگ باز و دوستانه موهبتی است که به بخشیدن ادامه میدهد.
من معتقدم که زیرساخت نسبت به داشتن آدمهای درست -رهبران و خوراکدهندگان- در جامعه، فاکتور با اهمیت کمتری است. کارآفرینان مسایل را حل میکنند و نبود زیرساخت مسالهای است که حل میشود.
شاید این جامعه نتواند استارتاپهای پیشرویی همچون Square یا Leap Motion بیرون بدهد ولی میتواند محصولاتی بیرون دهد که مسایل منطقهای را حل کنند کاری که سیلیکون ولی از انجام آن عاجز است.
جمع بندی اینکه کتاب فلد چندین پیشنهاد دارد که میتوان اینها بهتر هم بکند گرچه شاید این پیشنهادها برای اکوسیستم پر رونق لازم و کافی نباشند.
تنوع
مفهوم پذیرا بودن شامل همه چیزی میشود: جنس، طبقه، نژاد، ملیت. لزومی ندارد رهبران کارآفرین شهروند آن کشور باشند، میتوانند مهاجرانی باشند که برای موفقیت اکوسیستم سرمایه گذاشتهاند.
زنان و اقلیتهای بیشتری باید درون جامعه بازی داده شوند، برای تشویق این کار استخدام های بدون تبعیض و کارورزیها میتوانند این جهتگیریها را ریشه کن کنند.
نخبهگرایی، جنسیتگرایی، بیگانههراسی و … این عقاید در جامعه استارتاپی جایی ندارند.
ارتباطات بین جوامع
جامعه استارتاپی را مانند یک اَبَر ارگانیسم در نظر بگیرید که اجزا اصلیاش ترکیب شدهاند تا شخصیتی متمایز را شکل دهند با مجموعهای از تواناییها و ضعفها. بنابراین جوامع، بخشی از اجتماع بزرگتری هستند که به هدف مشترک ترویج روحیه کارآفرینی خدمت میکند.
از این دید، اکوسیستم ها باید تلاش کنند تا به جای رجزخوانی با هم ارتباطات قویتری را شکل دهند. سیلیکون ولی هم میتواند از ایران بسیاری چیزها یاد بگیرد، همینطور که از سنگاپور، جاکارتا، هند، دوبی و … میتواند خیلی چیزها یاد بگیرد.
ما در جایی قرار داریم که استارتاپ هایمان میتوانند از توانایی اکوسیستمهای مختلف دور و بر بهره ببرند. برای مثال کشورهای عربی بازار بالقوهای در اختیار ما میگذارند (بازار چندصدمیلیونی عرب زبانها و خط مشترک را در نظر بگیرید یا کشورهای شمالیمان را یا حتی دیگر کشورهای پارسی زبان)
برای درهم آمیختن جوامع نیاز است تا کنفرانسها و رخدادهای منطقهای برگزار شود و همکاریهای ملموسی بین این جوامع صورت پذیرد. (سایت www.wamda.com که بارها در جاهای مختلف درباره آن صحبت کردهام نقطه شروع خوبی است)
با وجود آنکه ممکن است اینجا محیطی نامناسب برای استارتاپها تلقی شود، مشکلات نمیتواند باعث شود که آبادی و فرهنگ استارتاپی خود را نسازیم، فرهنگی که افراد با ذهن باز میتوانند دورهم جمع شوند و از هم پشتیبانی و حمایت کنند و اینگونه معجزه رخ میدهد.
برای درک بهتر جوامع استارتاپی کتاب برد فلد را بخوانید.
می خواهید بار دیگر که مطلبی نوشته شد، آگاه گردید؟ عضو خوراک (feed) این بلاگ شوید.
میتوانید توییتهای پارسی من درباره استارتاپها را@ghanemzadeh (اینجا) دنبال کنید.
آموزههایی از استارتاپ Buffer در جذب سرمایه
بافر (Buffer) یکی از استارتاپهای عادی و موفق محبوب من است و همیشه در سمینارها و کارگاههایم آنرا مثال میزنم.
این استارتاپ تازگی اعلان کرد که -طی حدودا ۳ سال- به ۱میلیون کاربر رسیده، که از این میان ۱۶ هزار پول میپردازند، درآمد سالانه به ۲ میلیون دلار رسیده و … و تیم آنها «الان» تازه به ۱۳ نفر رسیده است. (اینجا داستان این سفر سه ساله را بخوانید)
در نوشتهای کوتاه در «گروه استارتاپهای ایران» (اینجا) دلایل اینکه به این استارتاپ علاقهمندم را نوشتهام.
در این نوشته میخواهم درباره آنچه از فرآیند جذب سرمایه توسط این استارتاپ آموختم بنویسم:
این آموزهها را از اسلایدهای زیر که مدتها پیش دیده بودم فرا گرفتم. این اسلایدها به ویژه برای آن دسته از دوستانی که همان روز اولی که ایده به ذهنشان میرسد دنبال سرمایهگذار هستند بسیار آموزنده است.
۰- این اسلاید برای جذب سرمایه در مرحله پیدایش (هسته / Seed) است و برای جذب ۵۰۰ هزار دلار به کار رفته است. (دقت کنید نیم میلیون دلار در اکوسیستم استارتاپی آمریکا مبلغ بالایی نیست)
۱. با بیان مساله شروع میشود.
۲. محصول قبلا انتشار یافته و در هنگام ارایه برای «اولین سرمایه پذیری جدی» ۵۵ هزار کاربر و ۸۰۰ کاربری که پول میپردازند دارد.
۳. (در هنگام این ارایه) بافر با نرخ خوب (۴۰ درصد) در حال رشد است.
۴. اینکه چه هنگام شروع کرده و چه مسیری را طی کرده مشخص است. (کارآفرینی سفری دستکم ۵ ساله است)
۵. استارتاپ به اقبال و پذیرش عمومی (traction) رسیده و حالا دنبال جذب جدی سرمایه است.
۶. مدل درآمد و سنجههای کلیدی (conversion rate و churn rate و LTV و CAC) را آورده است.
۷. این میزان سرمایه از ۱۸ فرشته سرمایهگذار جذب شده است. (مقادیر کم از هرکدام)
۸. با همه این احوال برای جذب همین مقدار کم سرمایه هم بنیانگذاران طی ۵۰ جلسه با ۲۰۰ سرمایهگذار صحبت کردهاند تا ۱۸ «بله» گرفتهاند.
۹. در هنگام جذب این سرمایه هنوز تیمشان بسیار کوچک است (اگر اشتباه نکنم هنوز ۲ یا ۳ نفر) و ۲ نفر رایزن/ اندرزگر (Advisor)
این هم از اسلایدها:
پ.ن: داستان اینکه بافر چگونه شروع کرد و ایده اولیه خود را با کاربرد Lean Startup اعتبارسنجی کرد و اینکه چگونه در ۷ هفته به درآمدزایی رسید را از دست ندهید (اینجا)
پ.ن ۲: قبلا در پست «دورهای سرمایهپذیری استارتاپها» درباره مراحل جذب سرمایه در استارتاپ ها نوشتهام.
می خواهید بار دیگر که مطلبی نوشته شد، آگاه گردید؟ عضو خوراک (feed) این بلاگ شوید.
میتوانید توییتهای پارسی من درباره استارتاپها را@ghanemzadeh (اینجا) دنبال کنید.
۱۱ ضد الگو در مصاحبه مشتریان
متن زیر ترجمه نوشته گیف کانستبل است. (اینجا)
استیو بلنک همیشه میگوید «در استارتاپ، هیچ واقعیتی داخل ساختمان نیست فقط گمانها هستند». جنبش استارتاپ ناب شما را تشویق میکند تا با آمیزهای از آزمایشها و تحقیقات کیفی از ساختمان بیرون بزنید. انجام کیفی کار به شما چندین مزیت میدهد. به شما کمک میکند بیاموزید که دیگران چگونه فضای مساله شما را تجربه کرده و درباره آن فکر میکنند. یاریتان میکند تا مدارک اثبات مفروضات خود و یا نبودن مدرکی برای درستی آنها را در یابید.
نوشته قبلی «۱۲ نکته برای مصاحبه مشتریان» (بهتر است اول آنرا بخوانید) تلاش میکند تا به کارآفرینان و طراحان محصول کمک کند که چگونه موثرتر این کار کیفی را انجام دهند. ولی بسیاری در این زمینه دستوپا میزنند. در اینجا چند ضدالگو که باید از آنها حذر کرد را آوردهام:
۱. گمانه را پذیرش تلقی میکنید.
اینها چند نمونه پرسش هستند که من دوست ندارم- و اگر آنها را بپرسید باید جدا پاسخها را کم ارزش در نظر بگیرید:
«از این استفاده میکنید؟» «برای این پول میدهید؟» «از این خوشتان میآید؟»
نمیگویم که هیچگاه این پرسشها را نمیپرسم، ولی همیشه پرسشهای رفتاری را به گمانه ترجیح میدهم.
در مقابل، اینها صحبتهای رفتار-محور هستند: «برایم درباره یک بار که بلیت هواپیما را آنلاین خریدی بگو» «از چه چیز آن فرآیند خوشت آمد؟ چه چیز فرآیند اعصاب خردکن بود؟» «برای رزرو بلیت قبلا از چه سیستمها و روشهای مختلفی استفاده کردهای؟»
۲. مصاحب شونده را هدایت میکنید
هدایت کردن مصاحبه شونده یعنی پرسیدن به شکلی که پاسخ را در دهان او قرار دهد. برای نمونه: «ما فکر میکنیم که بیشتر مردم واقعا نمیخواهند بلیت را آنلاین رزرو کنند، ولی نظر شما چیست؟» جمله و تن صدای پرسیدن خود را بررسی کنید. آیا میخواهید پاسخ را هدایت کنید؟
پیش از جلو رفتن، پرسشهای باز و طبیعی بپرسید: «تجربه شما از خرید آنلاین بلیت چه بود؟»
۳. نمیتوانید جلو حرف زدن خود را بگیرید.
بعضی کارآفرینان نمیتوانند جلو خودشان را بگیرند- آنها سرشار از هیجان هستند و میخواهند که پشت سرهم محصول/خدمت خود را معرفی کنند. اشکالی در تلاش برای پیش فروش محصول خود نیست- چرا که این کار به خودی خود تجربهای جالب است- ولی نباید این کار را با یادگیری رفتاری مخلوط کنید.
اگر در حال پیش فروش هستید، فقط از آنها نپرسید که «آیا برای این پول میدهید؟» بلکه از آنها بخواهید که واقعا پول بدهند و ببینید که چه رخ میدهد. بعضیها میپرسند که «چقدر حاضری بابت این پول پرداخت کنی؟» ولی من این کار را نمیکنم. در عوض، تلاش میکنم که با قیمتهای مختلف بفروشم. بیشتر از آن ترجیح میدهم که مشتری بالقوه را وادار کنم تا چیزی را تجربه کند، به جای اینکه در مورد چیزی نظر بدهد.
۴. فقط آنچه را که میخواهید میشنوید.
بعضی افراد را میبینم که با اعتقاد قوی به چیزی که دوست دارند/ندارند به مصاحبه میروند. وقتی آنها پس از مصاحبه یادداشت برداری میکنند، به صورت معجزه آسایی هرآنچه که شنیدهاند با آنچه که باور دارند یکی میشود. ذهنهای ما فیلترهای شگفتی هستند. پیش از انجام مصاحبه دستور کار خود را بیرون اتاق بگذارید. یک راه برای حل این وجود دو نفر برای هر مصاحبه است- یکی بپرسد و دیگری یادداشت بردارد.
۵. تنها یک عدد مصاحبه را واقعیت تلقی میکنید
همین الان با یک مشتری احتمالی صحبت کردهاید و او دید واقعا قوی و مثبتی داشته است. یک راه این است که سریع به سراغ نتیجهگیری بروید و برای ایجاد تغییرات بشتابید. به جای آن، شما باید صبور باشید. هیچ پاسخ قاطعی برای اینکه چند پاسخ یکسان برابر واقعیت است وجود ندارد. به دنبال الگوها بگردید و خودتان قضاوت کنید. یک الگوی مشخص و ثابت حتی از ۵ یا ۱۰ نفر یک سیگنال است.
۶. ترس از پس زده شدن
بنا بر تجربه من این بزرگترین عامل بازدارنده افرادی است که تحقیقات کیفی میکنند. یا ترس از اینکه یک غریبه شما را پی بزند یا اینکه ایدهتان را نپذیرد. بهانههای زیادی از جمله «نمیدانم که چگونه آدمهایی را برای صحبت بیابم» از این ترس نشات میگیرند. فقط انجامش دهید همین. مشتری سازی فقط در خیابان جلو مردم را گرفتن نیست. شما میتوانید آدمها را در فیسبوک، توئیتر یا گروههای لینکداین بیابید و البته استفاده از روش قدیمی شبکهسازی نیز موثر است.
۷. با هر انسان زندهای صحبت میکنید
میبینم که بعضی تیمها با رویکرد مسلسلی عمل میکنند. به جای آن، مفروضات خود را حول اینکه مشتریان و پذیرندگان آغازین شما چه کسانی خواهند بود تعریف کنید. شما حتی میتوانید از Persona ها استفاده کنید. روی این آدمها تمرکز کنید و تلاش کنید تا مفروضات خود درباره مشتریان را معتبر یا نامعتبر سازی کنید. اشکالی ندارد که گاهی برای یادگیری از منطقه هدف خود بیرون بروید ولی شورش را در نیاورید. تمرکز کنید، یاد بگیرد و در صورت لزوم چرخش کنید.
۸. شما صحبت را به بیراهه میکشانید
اگر بیآمادگی و شلخته به مصاحبه با مشتری بروید، خود را همینطور می شناسانید. به جای آن، پرسشهای خود را از قبل بنویسید و آنها را براساس اولویت ریسکها و مفروضاتی که نگرانشان هستید درجهبندی کنید.
برای تعریف مفروضات خود، میتوانید به پرسشهای ما در سایت www.neoincubate.com پاسخ دهید، بوم مدل کسبوکار را پر کنید یا از ساختار پیشنهادی مارتی کاگان برای محصول استفاده کنید. روش دقیق شما به اندازه کاری که واقعا برای اولویتبندی ریسکهای خود انجام میدهید اهمیت ندارد.
در طول مصاحبه، پرسشهای خود را عینا از روی کاغذ نخوانید، بلکه فضا را محاورهای نگه دارید (یادتان باشد، شما میخواهید مصاحبهشونده را به گفتن داستانش وا دارید). اگر چیز جالبی کشف کردید، همین را بگیرید و جلو بروید و نگران دورشدن از اولویتهای اولیهتان نباشید.
۹. تلاش میکنید همه چیز را در یک جلسه یاد بگیرید
به جای آنکه در هر مصاحبه تلاش کنید تا جای ممکن وسیع و گسترده جلو بروید، بهتر است روی چند زمینه که برای کسبوکار شما حیاتی هستند تمرکز کنید. اگر دامنه گستردهای از پرسشها دارید، مصاحبههای بیشتری انجام دهید و پرسشها را در آنها بشکنید.
۱۰. فقط طراحها پژوهش کیفی میکنند.
اشکالی ندارد که بیشتر اوقات کارها را تقسیم کنید، ولی همه افراد تیم باید مجبور به بیرون رفتن و صحبت با آدمهای واقعی شوند. توجه: احتمالا نیاز است که افراد جدید تیم را درباره اینکه با اندک مصاحبهای سریع نتیجهگیری نکنند هدایت کنید (شماره ۵ را بخوانید)
۱۱. هفته اول مصاحبه مشتریان را انجام دادهاید ولی از آن زمان دیگر نیازی به آن ندیدهاید
خیلی ناراحت کننده است که میبینیم تیمهای محصول کارها را با مصاحبه مشتریان شروع میکنند ولی با یک بار انجام آن کار را متوقف میکنند. هیچ اشکالی ندارد که به مرور کار مصاحبه را کم کنیم. اگر منحنی یادگیری شما هموار شده است، منطقی است که کار را متوقف کرده و روش انجام آنرا تغییر دهید. با این وجود شما به ساخت آهنگ کیفی پیوسته درون فرآیند محصول خود احتیاج دارید. اینکار مکملی الزامی را برای سنجههای کمی شما فراهم میکند، چراکه کمک میکند دلیل رخ دادن چیزها را بفهمید.
می خواهید بار دیگر که مطلبی نوشته شد، آگاه گردید؟ عضو خوراک (feed) این بلاگ شوید.
میتوانید توییتهای پارسی من درباره استارتاپها را@ghanemzadeh (اینجا) دنبال کنید.
۱۰ چیزی که یاد گرفتم
نوشته مفید «۱۰ چیزی که یاد گرفتم» سیندی آلوارز، نوشتهای کوتاه و ارزشمند در زمینه استارتاپ ناب (Lean Startup) و مشتری سازی (Customer Development) است. (نوشته اصلی)
۱. هرچیزی که مردم میگویند که در آینده برایش پول خواهند داد، نادرست است.
۲. اگر کسی میگوید «من که خودم از این استفاده نمیکنم ولی مطمئنم که دیگران استفاده میکنند»، هیچکس از آن استفاده نخواهد کرد.
۳. پاسخ به هر پرسشی که شبیه «آیا شما … را میخواهید؟» یا «آیا به … علاقهمندید؟» باشد، همیشه «بله» است.
۴. اگر کسی میگوید « شاید فقط من اینطوری باشم، ولی …» – اینطوری نیست. به ویژه اگر به سخت بودن استفاده از محصول یا روشن نبودن بازاریابی شما بستگی داشته باشد.
۵. اگر میخواهید برای محصولتان پول بگیرید، با آدمهایی که دنبال آنند که همه چیز را مجانی بهدست آورند صحبت نکنید. (ممکن است که آنها بالاخره مشتری شما شوند ولی نه تا زمانیکه محصول شما فراگیر یا استاندارد شود)
۶. اینکه مشتریان چه ویژگیهایی (از محصولی) را میخواهند آنقدر که «چرا» آنها را میخواهند جالب نیست.
۷. تقریبا همه، همه کاری برای شما میکنند تا زمانیکه: درخواست کوچک باشد، شما مشتاق هستید، آنها مجبور به گرفتن تصمیمی که بیش از ۱ دقیقه فکر لازم دارد نباشند.
۸. دو نیرویی که باعث رفتار خرید و استفاده میشوند، بیعلاقگی و تمایل به اجتناب از احمق به نظر آمدن هستند.
۹. نمیتوانید محصولی خوب بسازید اگر مردمی که از آن استفاده خواهند کرد را واقعا دوست نداشته باشید. مجبور نیستید مثل آنها باشید ولی باید آنها را دوست داشته باشید.
۱۰. هرگاه به این فکر رسیدید که «این از آنچه من اول فکر میکردم پیچیدهتر است»، باید بلافاصله دست از کار بکشید و دنبال یک نفر برای مشورت بگردید. احتمالا یا دارید اشتباه میکنید یا چیزها را بزرگ میکنید، و یک فکر دیگر آن را سریعتر از شما خواهد دید.
می خواهید بار دیگر که مطلبی نوشته شد، آگاه گردید؟ عضو خوراک (feed) این بلاگ شوید.
میتوانید توییتهای پارسی من درباره استارتاپها را@ghanemzadeh (اینجا) دنبال کنید.